« زایش نور »
خورشید را بگو
تا جامه ی دوزد
از جنس نرم نور
گل را بگو تا جاده را شوید
با عطر پاک خود
شب را بگو تا آسمان را هم
زیبا چراغانی نماید او
سوسن سبو از رطل پر سازد
آرد میان منزل محبوب
گو ، جویباران هم
بر دف و بر بط شادمان کوبند
مُرغان عشق آواز حق خوانند
سُنبل برقص آید
مهتاب هم
فانوس در کف منتظر باشد
با یک کجاوه ابر
بر بال آرام نسیم آید
اینجا به استقبال
به عاشقان گوئید
امشب شکوه عالمی
بر این جهان خاکی ما می گذارد گام
امشب محمد زاده می گردد
از جسم پاک مادرش « فریاد »
بادا مبارک زایش این نور
بر تک تک عشاق عشق او