انجام بازی محلی در مرکز به مناسبت هفته کودک:
به مناسبت هفته کودک و در جهت ترویج بازیهای محلی با تعدادی از اعضا بازی محلی (جوراب بازی) انجام شد. قرار بر این است که هر هفته یک بازی جدید تمرین شود.
در روز 15 مهرماه به مناسبت روز کودک، خانواده و مدرسه جلسه ای با حضور اولیا و اعضا و با دعوت از یکی از مشاورین تربیتی در سالن آمفی تئاتر مرکز اشنویه برگزار گردید. در ابتدا مسئول مرکز پس از تبریک هفته جهانی کودک به اهمیت آشنایی اولیا با فعالیتهای مرکز و تعامل هرچه بیشتر ایشان با کانون اشاره کردند و سپس آقای حاجی زاده به ارائه مطالبی در رابطه با نقش خانواده و فضاهای تربیتی در ساختن آینده کودک و شکل دادن شخصیت او و همچنین نوع ارتباط والدین با کودک در این زمینه پرداختند. این برنامه با پذیرایی و بازدید اولیا و اعضا از نمایشگاه دارا و سارا -آثار فرهنگی و هنری اعضای کانون و نمایشگاه کتاب به پایان رسید.
3 سال است عضو کانون است، به نظر من دختری کاملا استثناست امیال و علایق و آرزوهای مخصوص ی دارد که در کمتر کسی می توان یافت به نویسندگی علاقه فراوانی دارد، هر بار با آمدنش داستان تازه ای یا متن و دل نوشته تازه ای را با خود به مرکز می آورد تا بخوانیم و اگر مشکلی دارد راهنمائیش کنیم، خیلی دوست دارد نویسنده بزرگ و مشهوری بشود ما هم او را عضو مکاتبه ای آفرینشهای ادبی کردیم، با آنها در ارتباط است ولی این مکاتبه حس ادبی و عشق سوزان او به نویسندگی را ارضاء نمی کند. نام این عضو ساجده محمودی است، 15 سال سن دارد. او با آن حس لطیفی که دارد علاقه شدیدی هم به کارهای هنری مثل: گلسازی-گلدوزی- طراحی و خیاطی دارد و هر بار نوشته هایش را با یک کار هنری هم زینت میدهد و برای مربی می آورد، علاوه بر اینها در همه جشنواره ها و مسابقات هم حضوری پررنگ و فعال دارد؛ برای ساجده جان آرزوی موفقیت روز افزون داریم و امیدواریم به تمام آرزوهایی که در سر دارد برسد..... انشاءا...
این هم یکی از متن های ادبی ساجده جان:
دارم روی سنگ فرش خیابان و برگهای غمگین و آتشینی که باد شلاق تندش را روی آنها کشیده است و گریان روی زمین غلتانده است ، رها می شوم. صدای خش خش برگ ها و درختان لخت و عریان خیابان فضا را غم انگیزتر از روح هر رنج دیده ای کرده است. هوا رو به تاریکی است، باد سردی می وزد، آسمان قرمز و نارنجی شده است و برگها آزاد در هوا می چرخند و باد آنها را به بازی گرفته است. نم نم باران چند لحظه قبل شذت گرفته است از تمام تنم آب می چکد، ابرها به شدت می بارند، غرش و ناله ی آسمان تمام وحشت ها و کابوسهایم را مانند یک فیلم جلوی چشمانم قرار می دهند و مرا در عمق خیال و حسرت تنها با یک آه سرد در جاده ی بی انتها و ناشناخته ی زندگی تنها می گذارد؛ دوست دارم این جاده آخر رؤیاهایم باشد اما افسوس که تقدیر چیز دیگری می نویسد با همه ی اینها دنیا هست و خواهد بود پس باید زندگی کرد...اما با چه قیمت؟ دوست دارم تنهای تنها در خلوت شبهایم کلبه ی غم و اندوهم سر کنم و در خلوت شبهایم به غروب خورشید و بارش برف و سپید شدن جاده ای بی انتها در زیر سوسوی چراغ و لرزش دستانم بر اثر سرمایی باشم که تمام احساسم را منجمد کرده است؛ آه مادر جان می دانم در انتهای سینه چه دردی داری!! مادر جان دیکر نفس هایم بی هدف است پس به حرمت نفسهای بی هدفم می گویم دوستت دارم.....
ساجده محمودی 15 ساله عضو مرکز فرهنگی هنری اشنویه